مادر من هم دچار احساس تو هستم!

نادیا امین زاده
نادیا امین زاده

کارشناسی علوم تربیتی

آن روز بعد از اتمام جلسه با والدین کودکان چیزهایی را که شنیده بودم در راه رسیدن به منزل بارها مرور کردم و هربار که به حرف‌های والدین توجه می‌کردم در اکثر درد و دل‌هایشان در مورد زندگی زناشویی و دردسرهای رسیدگی به کودکان قریب به اتفاق به واژه‌ای می‌رسیدم که بسیار برایم اتفاق افتاده بود اما هرگز قبل از این به آن توجه چندانی نکرده بودم اگرچه می‌دانستم چنین مشکلی گروه سنی خاصی نمی‌شناسد و ممکن است برای همه ما اتفاق افتاده باشد.

تنهایی…

واژه‌ای که برای هیچ‌یک از ما نامأنوس نیست و همه ما خواسته یا ناخواسته آن را تجربه کرده‌ایم.

ازدواج فرزندان، جدایی و طلاق، ضعف در برقراری روابط اجتماعی، همه و همه از عواملی است که گاه ما را با این احساس دست به گریبان ساخته و آن را تجربه کرده‌ایم.

گاهی هم پیش میاید که ما در جمع دیگران هستیم اما احساس تنهایی می‌کنیم و این مورد شاید به خاطر خلأیی است که به علت عدم درک اطرافیانمان برای ما به وجود می‌آید.

اما در این مطلب بر آن شدم تا این احساس را نه در وجود خودمان به‌عنوان یک بزرگسال که در وجود یک کودک، باارزش‌ترین ثمره هر زندگی بررسی کنیم چیزی که شاید کمتر به آن توجه کرده‌ایم.

پسربچه‌ای که مدتی است تحت بررسی من قرار گرفته تا به درخواست خانواده علت لکنت زبان و شب‌ادراری او را دریابم. بعد از ریشه‌یابی متوجه شدم این کودک از یک چیز رنج می‌برد و آن چیزی نیست جز ترس از تنهایی…

این در صورتی است که والدین او تمام امکانات رفاهی و مالی لازم را در اختیار او قرار داده‌اند اما کودک از جدایی، قهرهای طولانی‌مدت، ترک خانه توسط مادر و در نهایت احساس ملال‌آور تنها شدن به علت نبود مادر رنج می‌برد. این مورد نمونه‌ای چندان بزرگ نمی‌تواند باشد در برابر کودکانی که مدت‌هاست با جدایی پدر و مادر خو گرفته‌اند و خلأ تنهایی بخشی از زندگی آن‌هاست.

چند بار به این احساس در کودک خود فکر کرده‌ایم؟

آیا اصلاً گمان می‌کردیم که کودکان هم دچار این احساس می‌شوند یا نه این مورد را فقط مختص افراد بزرگسال و یا سالخوردگانی می‌دانستیم که در خانه‌های سالمندان چشم بر در دوخته‌اند و انتظار دیدار فرزندانی می‌کشند که شاید هیچ‌وقت به دیدارشان نیایند.

شاید برای ما به‌عنوان یک فرد بزرگسال درگیری با این حس جز روزمرگی‌هایمان شده باشد ولی آیا یک کودک هم راحت این رنج را پشت سر می‌گذارد؟

شب‌ادراری، ناخن جویدن، وحشت‌های شبانه، لکنت و… تنها بخشی از اثرات این احساس بر کودک ماست

کودک مذکور کودکی بود که در شرایط رفاهی کامل از تنهایی به لکنت زبان و سپس به شب‌ادراری دچار شده بود دو اختلالی که خانواده را جهت بررسی و درمان او به فعالیت واداشته بود. بیاییم برای یک لحظه کودکی را در نظر بگیریم که فقر و مشکلات مالی در کنار اختلافات خانوادگی و چندین مشکل به مراتب بزرگتر از این‌ها کودک را احاطه کرده باشد؛ و خانواده به علت دشواری زندگی حتی وقت رسیدگی و فکر کردن به کودک را ندارند چه برسد به درمان خلأیی بزرگ به نام تنهایی در وجود او و سپس هم درمان.

تکلیف این کودک چیست!

یکی از شایع‌ترین اختلالات که در اثر تنهایی چه برای کودکان و چه بزرگسالان رخ می‌دهد و بسیار دردآور است دچار شدن به بیماری است که درصد بالایی از جمعیت جهان به آن دچارند… افسردگی

رسیدن از تنهایی به افسردگی می‌تواند عواقب جبران‌ناپذیری را به همراه داشته باشد. بسیاری از والدین گمان می‌کنند که می‌توان برای تنها نبودن کودک از تلفن همراه، بازی‌های رایانه‌ای و....برد. این وسایل شاید برای مدتی سرگرم کننده باشند اما نبود شخص والدین در کنار کودکان و وقت گذاشتن برای کودک نه‌تنها با سایلی برطرف نخواهد شد بلکه کودک را به معضلات دیگری سوق می‌دهد که عوارض جبران‌ناپذیری را می‌تواند به همراه داشته باشد. امروز بعد از دعوای مفصل با همسرمان و صحبت از جدایی، بعد از تهدید کودکمان به رفتن و تنهایی، بعد از سفرهای طولانی بدون کودکمان و بعد از هزاران هزار بار از این نمونه‌ها به این توجه کنیم که آیا شانه‌های کوچک کودکمان تحمل این رنج و صدها رنج مشابه دیگر را دارد رنج‌هایی که شاید حتی ما وقت فکر کردن به آن را به خاطر مشغله‌های کاری، روزمرگی و دردسرهای زندگی زناشویی نداریم و وقتی کسی از آن صحبت می‌کند با ریشخندی پاسخ می‌دهیم مگر بچه هم این چیزها را می‌فهمد!

تنهایانِ میان جمع

وحید قرایی
وحید قرایی

ما آدم‌ها از زمان تولد تا مرگ وابستگی‌های مختلفی را به اطرافمان و آدم‌هایش تجربه می‌کنیم. دوران طفولیت که دوره وابستگی مطلق قلمداد می‌شود ا نوجوانی و جوانی و میان‌سالی و در پیریِ احتمالی هر فرد هم باز ممکن است به همان نقطه وابستگی مطلق طفولیت بازگردیم. در حقیقت انسان موجودی است که با توجه به اقتضائات زندگی مدنی و جمعی و لزوم تأمین انواع احتیاجاتش توسط دیگران مجبور به پذیرش حضور دیگران است و نمی‌تواند مطلقاً به‌تنهایی و بدون وابستگی به دیگران زندگی کند؛ اما انسان صرفاً احتیاجات مادی و جسمی ندارد و شرایط روحی و روانی او اقتضا می‌کند که از لحاظ عاطفی با دیگرانی ارتباط داشته باشد تا احساس «تنهایی» او را فرانگیرد. احساسی که ناشی از اضطراب خالی شدن اطراف فرد از آدم‌هایی که دوست دارد با آن‌ها باشد و نبود ارتباطات انسانی است. موردی که به نظر می‌رسد این روزها شیوع بسیاری دارد. این در حالی است که این موضوع در میان اقشار مختلف مردم با سطوح زندگی مختلف وجود دارد و در بسیاری موارد مربوط به سطح زندگی اقتصادی افراد هم نیست. آدم‌هایی که به دلایل مختلف خود را خالی از ارتباطات انسانیِ مورد علاقه خود می‌یابند و این موضوع را به شکل‌های مختلف بروز می‌دهند.

از حالات روانی بیمارگونه که به‌راحتی قابل تشخیص توسط اطرافیان است تا بروز این موضوع از طریق شبکه‌های اجتماعی و حتی بیان این موضوع که تنهایی و دوری از دیگران خواست فرد بوده و یک انتخاب است نه جبر زمانه... انتشار مطالب مختلف در تقدیر و تقدیس تنهایی و حتی بیان شعارگونه و مکرر این موضوعدر صفحات شخصی نمودی از وضعیتی است که این روزها بیش از همیشه به چشم می‌خورد...

اما تنهایی برچسب قابل‌توجهی از نوع زندگی این روزهای شهروندان شده است و از جوان و پیر با چنین احساسی دست و پنجه نرم می‌کنند چه اینکه شرایط متفاوت از گذشته نه‌چندان دور در اطرافمان حاکم شده است و جریان زندگی به‌صورت گذشته‌ای که شنیده‌ایم و تجربه کرده‌ایم نیست. تا حدود سه چهار دهه پیش خانواده‌ها شامل معمولاً تعدادی بیش از دو فرزند بودند و اصولاً از همان اوان کودکی فرد خود را در احاطه خواهران و برادران خود می‌دید. خواهران و برادرانی که به دلیل سطح زندگی اکثر خانواده‌های ایرانی می‌بایست هوای یکدیگر را داشته باشند و از همان امکانات قابل استفاده فراهم شده توسط والدین به عدالت استفاده نمایند. در مدرسه هم اصولاً بین سطح زندگی خانواده‌های دانش آموزان تفاوت بسیار زیادی نبود و شکاف طبقاتی مانند آنچه که امروز دیده می‌شود وجود نداشت. بعد هم عده‌ای به دانشگاه می‌رفتند و عده‌ای به کسب و کار خود مشغول می‌شدند و سطح زندگی خود را می‌ساختند و در این مسیر همراهانی پیدا می‌کردند که به ازدواج و یا ارتباط آن‌ها ختم می‌شد... در آن دوران مهمانی‌ها پرتعداد و با فاصله کم برگزار می‌شد و اصولاً میزبان با توجه به شرایط آن روزهای اقتصادی با استرس کم و بدون اینکه فکر کند سایر مهمانان قرار است در زمان میزبانی با سفره خود به خودنمایی بپردازند به بهترین شکل میزبانی خود را انجام می‌داد... اما با گذشت زمان تفاوت‌های معناداری در ارتباطات اجتماعی شهروندان به وجود آمد. نوع توسعه اقتصادی کشور و دسترسی عده‌ای به منابع بیشتر و رانت‌های اقتصادی منجر به بروز شکاف عظیم طبقاتی شد در کنار اینکه افزایش تورم و اقتصاد بیمار خیلی‌ها را از گذران زندگی معمول خود انداخت. تفاوت‌های اقتصادی قابل توجه در میان خانواده‌ها با سرعت زیاد خود را نشان داد و خیلی‌ها در روندی قابل پیش‌بینی راه خود را از هم جدا کردند. شرایط اقتضا می‌کرد خانواده‌ها به سمت داشتن فرزندان کمتر بروند. کار بیشتر برای جانماندن از قافله دست یافتن به زندگی معمولی به دلیل مواجهه باورنکردنی با گرانی‌های غیرقابل کنترل و افزایش غیرقابل باور هزینه‌های تحصیل و ازدواج و خرید خانه و تأمین مایحتاج خوراکی و سلامت و... درکنار مهاجرت گسترده به کشورهای دیگر برای زندگی بهتر و خالی شدن جای بسیاری از آدم‌های کناری، ما را به دوری از محافل و هم‌نشینی‌ها برد و شیوع کرونا و اقتضائاتش هم به این شرایط دامن زد. با پیشرفت‌های تکنولوژیک نیز در همین زمان آدم‌ها بیشتر و بیشتر در مبل شخصی خود برای تماشای تلویزیون و برنامه‌های ماهواره‌ای و سرگرم شدن با پدیدهای نوظهور ارتباطات موبایلی فرورفتند... بله... زندگی به سرعت شکل دیگری در ایران گرفت و آدم‌ها به دلایل مختلف از هم دور و دورتر شدند. کم‌کم سگ‌ها و گربه‌ها جای آدم‌ها را در ارتباطات درون خانه گرفتند و انیس و مونس‌هایی که زمانی جنس آدمیزادی داشتند به گوشی و حیوانات خانگی و فالور و ارائه‌دهندگان لایکتبدیل شدند. حالا دیگر وقت پر شدن کافی‌شاپ‌ها به جای دورهم‌نشینی‌های خانگی بود.

ارتباطات کوتاه‌مدت و معمولاً بی‌سرانجام جای دوستی‌های عمیق را گرفت و مجموعه شرایط حاکم باعث شد حتی درون یک خانه هم ارتباطات انسانی و رودروی افراد یک خانواده هم حداقلی باشد و وقت زیادی از اعضای خانواده هم در ارتباطات مجازی درون گوشی‌های لمسی خود بگذرد. چشم و هم‌چشمی‌ها و افزایش فاصله طبقاتی نیز به این دور شدن کمک زیادی کرده است و دارا و ندار نمی‌توانند یکدیگر را تحمل کنند. سطح دسترسی افراد به امکانات تفاوت‌های زیادی دارد و همین آن حس خوب در کنار هم بودن را به احساس پرسش گونۀ «از کجا آورده است؟» تبدیل کرده است. حالا بد یا خوب شرایط جدید آدم‌ها را تنهاتر کرده است و تنهایی به یک برچسب تبدیل شده است که خیلی‌ها آن را به خود آویزان کرده‌اند و فریادش می‌زنند. این روزها آدم‌های تنهای بی‌شماری را می‌توان دید... آدم‌های غرق درگوشی‌ها... آدم‌های دارای احساس تبعیض شغلی و تحصیلی و مالی که در خود روزبه‌روز بیشتر فرو می‌روند... آدم‌های تنهای نشسته بر صندلی کافی‌شاپ‌ها... آدم‌های تنهای دور شده از جامعه که در میان زباله‌های دیگران به دنبال زندگی خود می‌گردند...آدم‌هایی که هزار هزار در کنار هم‌اند اما یکدیگر را دیگر نمی‌بینند...گویا این روزها، روزهای احساس تنها بودن در میان جمع است. جمعی که دیگر آن جمع همیشگی نیست...

گذر سالم‌تر از دوران سـوگ

فهیمه رضاقلی
فهیمه رضاقلی

در این روزهای سرد و سیاه کرونایی، گویی همۀ ما عزاداریم؛ عزادار هم‌وطن، همسایه، دوست، خویشاوند و عزیزترین‌هایمان. روزی نیست که خبر مرگ کسی از آشنایان خود را نشنویم؛ کوچه و خیابانی نیست که از آن بگذریم و پارچۀ سیاه عزا و حجلۀ جوانان آرزو به دل را نبینیم. گویی از آسمان و از در و دیوار برای ما خبر مرگ و اخبار ناگوار می‌بارد. انگار مرگ، سوار بر اسب تندپایی شده و به‌تاخت می‌تازد؛ حتی شمار مرگ‌های غیرکرونایی به‌ویژه در میان جوانان، این روزها بیش از حد تصور و تحمل ما شده است. در این میانۀ ماتم و حیرت، در این روزهای شومی که هنوز داغ عزیزی را تاب نیاورده‌ایم، با خبر مرگ عزیزی دیگر به ماتم و شوکی عظیم‌تر فرومی‌رویم، حال و روز آن‌هایی که صاحب‌عزا هستند و پدر، مادر، دختر و پسر کودک و جوان از دست داده‌اند، در خیال، تصور و کلام نمی‌گنجد. عزیزت را از دست بدهی و او را در سکوت و تنهایی به خاک بسپاری، تنها به خانه برگردی و تنها و در سکوت و بهت مصیبتِ تازه، سوگواری کنی. بی‌آنکه دستی بر شانه‌ات بگذارند، اشکی از چهره‌ات پاک کنند و آغوشی برای یک دل سیر گریه داشته باشی. چقدر دور و غریب شده‌اند آن روزها که وقتی کسی، عزیزی از دست می‌داد، تا هفت روز دوست و آشنا و فامیل تنهایش نمی‌گذاشتند و با مراسم و سنت‌های مختلف در سومین، هفتمین و چهلمین روز درگذشت متوفی، مرهمی می‌شدند بر زخم صاحبان عزا. اینک اما طبق آمارهای رسمی به مدت چند ماه، روزانه بین ۵۰۰ تا ۶۰۰ و حتی گاهی ۷۰۰ نفر از هم‌وطنان‌مان بر اثر کرونا از دنیا رفتند و اکنون هم بعد از یک دورۀ کوتاه کاهش آمار فوتی‌ها، مجدداً شمار مبتلایان و آمار مرگ‌ومیر بر اثر کرونا بالا رفته. هر یک از اعداد این آمار، سرگذشت غم‌بار یک انسان را بیان می‌کند که خواهر، برادر، پدر یا مادر خانواده‌ای بوده؛ خانواده‌ای که بعد از این مصیبت معلوم نیست چطور قرار است به زندگی عادی برگردد و انگار کسی هم چندان نگران آیندۀ آن‌ها نیست. جدا از اینکه دوستان و خویشاوندان هم امکان حضور مستقیم و تسلای بازماندگان را ندارند، آنقدر این روزها همه درگیر مشکلات و نگرانی‌های روزمره هستیم و آنقدر اخبار ناگوار و مصیبت‌ناک می‌شنویم که خیلی زود شرایط آن‌ها را فراموش می‌کنیم. مسئولان هم، چنان در گره‌های کوری که خودشان درست کرده‌اند، گیر افتاده‌اند که همین‌قدر که بتوانند اندکی از آمار مرگ و میر روزانه را پایین بیاورند، باید کلاه‌شان را به هوا بیاندازند، رسیدگی به آسیب‌های روانی و تألمات روحی بازماندگان این مصیبت همه‌گیر، پیشکش بماند. انگار مثل همیشه این خود ما هستیم که باید به داد خودمان، دوستان، همسایگان و عزیزان‌مان برسیم و چاره‌ای به حالِ زار این روزهایمان بکنیم.

با «مانداناالسادات نظامی»، دکترای روان‌شناسی، روان‌شناس و مشاور خانواده در مورد اینکه چطور می‌توانیم از بار مصیبت داغ‌دیدگان دوران کرونا بکاهیم؟ کسانی که در این دوران عزیز و عزیزانی را از دست داده‌اند چطور می‌توانند با کمترین آسیب به زندگی برگردند؟ و چه کارهایی لازم است از سوی دولت و سازمان‌های متولی سلامت روان جامعه در این رابطه انجام شود، گفت‌وگو کردیم که در ادامه می‌خوانید.

سوگواری در غم از دست دادن عزیزان و نزدیکان چقدر اهمیت و ضرورت دارد؟ آیا سوگواری کردن هم آدابی دارد که در پذیرش واقعیت به ما کمک کند؟

از دست دادن و تجربۀ حس فقدان و مرگ همواره جزء لاینفک زندگی انسان‌ها بوده، اما پذیرش آن هیچ‌وقت برای ما آسان نیست. انسان‌ها در برابر تجربۀ فقدان و سوگ، یک‌سری عکس‌العمل‌ها نشان می‌دهند که در افراد مختلف، متفاوت است. نوع این واکنش‌ها و میزان شدت و ضعف آن برمی‌گردد به شدت علاقه و وابستگی ما به شخص یا چیز از دست‌رفته. میزان صبوری، تحمل و مهارت افراد برای اینکه بتوانند خود را به شرایط عادی برگردانند و فشار روانی وارده بر خود را کم کنند، براساس باورها و اعتقادات فرد می‌تواند متفاوت باشد. به‌طور کلی به کسی که یک شخص عزیز یا چیز مهمی را در زندگی‌اش از دست می‌دهد، سوگوار گفته می‌شود و سوگواری فقط مخصوص فوت عزیزان نیست. البته از دست دادن یکی از عزیزان و نزدیکان، بالاترین درجۀ فشار روانی را به فرد وارد می‌کند و بیشترین شدت سوگواری را وارد کند؛ اما پدیده‌هایی مثل طلاق، ورشکستگی و تغییر شغل نیز می‌تواند فرد را سوگوار کند. از دست دادن هر چیزی که ما به شدت به آن دلبستگی و وابستگی داریم، ما را سوگوار می‌کند. حتی دختربچه‌ای که عروسکش را از دست می‌دهد و کسی که گربۀ خانگی‌اش را از دست می‌دهد، به‌نوعی سوگوار می‌شود. کسانی که در یک رابطۀ عاطفی از سوی طرف مقابل رها می‌شوند نیز دچار علائم سوگواری می‌شوند و باید از یک دورۀ احساسی ویژه گذر کنند تا به زندگی عادی خود برگردند. این دورۀ گذر ممکن است بین یک هفته تا یک ماه طول بکشد و برای افرادی که ضعیف‌تر و وابسته‌تر هستند بیشتر هم طول بکشد. شدت و ضعف عکس‌العمل فرد سوگوار براساس اینکه تیپ شخصیتی درون‌گرا یا برون‌گرا دارد، جنسیت و سن او و نوع حادثه و اینکه چقدر به شخص از دست‌رفته دل‌بستگی و وابستگی داشته، می‌تواند متفاوت باشد. درمجموع، هر از دست دادنی، ما را دچار عکس‌العمل‌هایی می‌کند که می‌تواند تمام زندگی ما را تحت تأثیر قرار دهد.

روان‌شناسان به‌طور کلی فارغ از فرهنگ، تفاوت‌های مذهبی، نژادی و محیط جغرافیایی که فرد در آن زندگی می‌کند و سایر عواملی که بر چگونگی دوران سوگواری تأثیرگذار است، پنج مرحلۀ سوگواری را مشخص کرده‌اند. گذر از این پنج مرحله برای فرد سوگوار اجتناب‌ناپذیر است. برخی افراد توانایی گذر از این مراحل را ندارند و ممکن است دچار سرگشتگی‌های روانی و مشکلات جسمی بشوند؛ مشکلاتی که به آن‌ها روان‌تنی می‌گوییم و بر اثر فشار روانی، مشکلات جسمی مثل سردردهای میگرنی و مشکلات معده برای فرد ایجاد می‌شود. میزان تاب‌آوری افراد در برخورد با بحران‌ها بسیار نقش دارد. اگر فرد از مراحل سوگواری آگاهی داشته باشد، راحت‌تر می‌تواند از این دوره گذر کند.

پدیدۀ سوگ و از دست دادن، یک‌سری تغییرات را در فکر، احساس و رفتار افراد به وجود می‌آورد و احساساتی مثل غم، خشم، اضطراب، استرس و احساس گناه را در فرد ایجاد ‌می‌کند؛ این احساس گناه ممکن است ناشی از این افکار باشد که فرد نتوانسته برای آن کسی که دوستش داشته، کاری انجام دهد و از مرگ نجاتش دهد. او خاطراتش را مرور می‌کند و بدی‌های ریز و درشتی که در حق آن شخص داشته را به خاطر می‌آورد و احساس پشیمانی شدید می‌کند. این احساسات کاملاً طبیعی است، اما نباید مدت‌زمانش طولانی شود. اگر خیلی طولانی شود یا شدت بیش از حدی داشته باشد، دیگر اطرافیان هم نمی‌توانند به فرد کمک کنند و باید به روان‌شناس مراجعه شود. تجربۀ این احساسات، هورمون‌هایی را در بدن تحریک می‌کند که اگر میزان ترشح آن‌ها بیش از حد و مدت‌زمانش طولانی شود، فرد را دچار مشکلات جسمانی خاصی می‌کند.

خودی و غیرخودی

راضیه پورامیری
راضیه پورامیری

طرد اجتماعی رویکردی جدید در ادبیات علوم اجتماعی است که از سال ۱۹۷۰ وارد گفتمان علمی و سیاست اجتماعی اروپا شده وسپس در دیگر کشورها مورد توجه قرار گرفته است.طرد اجتماعی با ناتوانی گروه‌ها یا افرادی خاص برای مشارکت کامل اجتماعیمرتبط است که به دلیل نابرابری‌های ساختاری دسترسی آن‌ها به منابع ارزشمند سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی کاهش یافته است.

نابرابری اجتماعی که پیامد تقسیم ناعادلانه منابع مستمر افراد و فرصت‌های موجود جامعه است زمانی ایجاد شده که گروه و افراد غالب جامعه نسبت به موقعیت و روابطشان به طور منظم سهم بیشتری از کالاها و خدمات باارزش جامعه را دریافت کرده‌اند. به عنوان مثال افراد نابینا که گروه کوچکی از جامعه را تشکیل می‌دهند با توجه به شرایط خود مانند افراد بینا نتوانسته‌اند از منابع موجود بهره ببرند و نوعی به حاشیه رفتن و بی‌توجهی را تجربه می‌کنند. برای بررسی بیشتر این موضوع نظر تعدادی از افراد نابینا را مورد توجه قرار داده و طرد اجتماعی را از دیدگاه آن‌ها و با توجه به تجربه‌شان آن‌ها مورد برسی قرارداده ایم.

باید گفت که طرد اجتماعی در زندگی نابینایان در سه حوزه دیگری سازی، به حاشیه راندن و اتخاذ سیاست‌های طرد کننده رخ می‌دهد. توضیح اینکه در دیگری سازی، شهروندان، نابینایان را افرادی دیگر و غیرخودی می‌دانند و عدم ارتباط کافی و اطلاعات کم و نادرست سبب فاصله نابینایان و بینایان می‌شود و به این غیرسازی مرتباً دامن زده می‌شود.

ضعیف و بی‌مهارت دانستن نابینایان

فاطمه با تحصیلات کارشناسی ارشد به‌عنوان تایپیست مشغول به کار است، می‌گوید: از کودکی بسیاری از آشنایان مرا فردی ناتوان می‌دانستند و برای مثال دو سال پیش که دخترخالۀ من در خوابگاه دانشجویی مهمان من شد وقتی برایش غذا درست کرده بودم او با تعجب از من پرسید که این غذا را با کمک دوستانت درست کرده‌ای؟

مقدس پنداری!

برخی نیز نابینایان را افرادی مقدس، بسیار صالح و درست‌کار تصور می‌کنند که هیچ‌گاه کاری انجام نمی‌دهند که منجر به گناه شود! بهروز سی‌ودو ساله دانشجوی دکتری کهمعلم استمی‌گوید: یک روز من با کت و شلوار مرتب و کفش چرم در خیابان منتظر کسی ایستاده بودم که یک نفر به من پول داد!صدایش زدم و گفتم این پول را چرا به من دادی و آن رهگذر گفت می‌دانم به این پول احتیاج نداری لباس و ظاهرت نشان می‌دهد که من را می‌خری و آزاد می‌کنی اما این پول را می‌دهم که یادت نرود برایم دعا کنی چون تو دلت پاک است...!

برخورد کودکانه با نابینایان

همایون سی و یک ساله با تحصیلات دکتری کارمند یک سازمان دولتی است می‌گوید: همان‌طور که بسیاری از افراد جامعه با نابینایان رفتارهای مناسبی ندارند برخی از آشنایان من هم که عضوی از همین جامعه هستند با من برخورد سالمی ندارند. مثلاً زمانی که در یک مهمانی من کنار پسرعمه و چند نفر دیگر از فامیل که هم سن خودم هستند ایستادم وقتی یکی نزدیک ما می‌شود و سلام و احوال‌پرسی می‌کند با افراد کنار من مانند یک فرد بالغ سلام و احوال‌پرسی می‌کند نوبت که به من می‌رسد انگار که با یک بچۀ ابتدایی صحبت می‌کند در حالی که من از نظر تحصیلات و موقعیت اجتماعی چیزی از آن‌ها کم ندارم. ویژگی نابینا بودن خیلی زود در افراد نابینا دیده می‌شود و باعث می‌شود جامعه افراد را با این ویژگی ببینند و سایر توانایی‌ها و ویژگی‌های آن‌ها به چشم نخورد.

به حاشیه راندن

در اینجا مقصود دیده نشدن نابینایان است. در واقع جامعه نابینایان مورد توجه قرار نمی‌گیرند و در محیط‌هایی مانند خانواده، مدرسه، دانشگاه و سایر مکان‌های اجتماعی از آن‌ها حمایت کافی نمی‌شود.

زهرا سی و یک ساله و دانشجو است، می‌گوید: ابتدا که من کم‌بینا بودم خانواده‌ام انتظار داشتند که مانند بقیه اعضای خانواده رفتار کنم و به مرور زمان که بینایی من کم شد روزبه‌روز ارتباطم با آن‌ها کمتر شد تا در نهایت رابطه خودم را با آن‌ها قطع کردم؛ یعنی برای جلوگیری از تنش مجبور به چنین کاری شدم. او ادامه می‌دهد در محیط‌های آموزشی هم چه در مدرسه و چه در دانشگاه در مواردی افراد نابینا نادیده گرفته می‌شوند و به استعداد آن‌ها توجه نمی‌شود و یا به نیازها و خواسته‌های آن‌ها پاسخ منطقی داده نمی‌شود.

فاطمه بیست‌وهفت ساله است و فوق‌لیسانس دارد توضیح می‌دهد: در دانشگاه برخی از اساتیداستعدادهای مرا به رسمیت نمی‌شناختند. مثلاً زمانی که از دانشجوها فعالیت کلاسی خواسته می‌شد و من هم مانند سایرین فعالیت کلاسی خود را انجام و تحویل می‌دادم استاد با تعجب از من می‌پرسید که خودت انجام دادی؟ و اگر خودت انجام دادی خوب است!

دسترسی به شغل مناسب برای نابینایان بسیار دشوار است و نابینایان اغلب با تحصیلات عالی و استعداد به شغل متناسب نمی‌رسند. در برخی از مشاغل دولتی از پذیرش نابینایان ممانعت می‌شود در همین راستا در دفترچه‌های استخدامی بندی با عنوان داشتن شرایط سالم جسمانی ذکر می‌شود که برای نابینایان یک سد است.

امید لیسانس حقوق دارد و در بورس فعالیت می‌کند می‌گوید برای منصب قضاوت شرط سلامت کامل جسمانیلازم است و افراد نابینا برای این شغل پذیرفته نمی‌شوند و نمی‌توانند حتی آرزوی آن را داشته باشند و در مصاحبۀ قضاوت رد می‌شوند من که حقوق خواندم چون نابینا هستم و از نظر جسمانی ناقص به حساب می‌آیم نمی‌توانم وارد شغل قضاوت شوم درحالی‌که اگر امکان وکیل شدن نابینایان وجود دارد حتماً تحت شرایطی امکان قاضی شدن آن‌ها هم در صورت داشتن استعداد و سواد وجود دارد.

شرایط ورود به سازمان‌های خصوصی هم برای نابینایان مساعد نیست و در بسیاری موارد کارفرما‌یان در مورد نابینایان و توانایی‌های آن‌ها اطلاعات ندارند و حاضر به پذیرش یک فرد نابینا نیستند.

محمدجواد به عنوان یک نابینا می‌گوید: من که علوم رایانه‌ای را خوب بلدم دنبال کارهای مرتبط زیادی گشتم اما توانایی من را باور نمی‌کردند و کار را به فرد بینا می‌دادند و یک‌بار مدیر یک شرکت به من گفت می‌دانم که کامپیوتر بلدی اما من نمی‌توانم مطمئن باشم و به تو کار بدهم برو جای دیگری دنبال کار بگرد!

در مواردی که نابینایان به جایگاه مناسب خود دست پیدا نمی‌کنند به‌ناچار مشاغلی را انتخاب می‌کنند که بتوانند درامد اندکی داشته باشند مثلاً فاطمه می‌گوید من فوق‌لیسانس دارم اما چون کار متناسب به من نمی‌دهند فایل‌های صوتی را تایپ می‌کنم.

در روابط اجتماعی نابینایان چندان مورد توجه قرار نمی‌گیرند و مورد بی‌مهری واقع می‌شوند. (محمد بیست و پنج ساله دانشجوی فوق‌لیسانس روابط بین‌الملل می‌گوید اغلب که آشنایان و اقوام در مورد مسائل روزاوضاع سیاسی و اقتصادی با هم صحبت می‌کنند وقتی که در بحث‌های آن‌ها شرکت می‌کنم به صحبت‌ها و استدلال‌های من توجهی نمی‌شود و بقیه با هم صحبت می‌کنند و حرف‌های من شنیده نمی‌شود در حالی که من دانشجوی روابط بین‌الملل هستم و ممکن است از برخی از آن‌ها بتوانم در مورد این مسائل آگاهانه‌تر صحبت کنم...

در یک بیان بسیار تلخ، فاطمه که بیست‌وشش سال دارد و متأهل و خانه‌دار است می‌گوید: یک پسر سه ساله دارم و همسرم بینا است. خانوادۀ همسرم با ازدواج ما مخالف بودند. آن‌ها فکر می‌کردند من نمی‌توانم هیچ کاری انجام دهم و حتی کارهای شخصی مرا باید کسی انجام دهد به همین دلیل مرا نمی‌خواستند. آن‌ها هنوز بعد از گذشت پنج سال مرا نپذیرفته‌اند و با من اصلاً ارتباط ندارند و هنوز حاضر نشده‌اند من و پسر مرا ببینند.

...